معنی تطهیر نشده شرعی

لغت نامه دهخدا

تطهیر

تطهیر. [ت َ] (ع مص) پاک کردن. (منتهی الارب) (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج). پاک گردانیدن و از همین است تطهیر ختان. || ختنه کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا):
کار اوو تو تا گه تطهیر
کار طفل است و آن حجامش
شکرش در دهان نهد و آنگه
ببرد پاره ای ز اندامش.
خاقانی.
و رجوع به تطهیر کردن شود. || شستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غسل دادن چیزی به آب. (از اقرب الموارد). پاک کردن از معصیت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- تطهیر سرائر، عبارت است از لب ّ لباب و غایت علم سلوک. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- تطهیر قلب، راه ندادن خیالات فاسد در دل. (انجمن آرا).


شرعی

شرعی. [ش ِ عی ی] (ع اِ) زه کمان. (آنندراج) (ناظم الاطباء). به معنی های شِرعَه. (منتهی الارب). رجوع به شرعه شود. || مثل و مانند. (ناظم الاطباء). مانند چیزی. ج، شَرع، و شِرع، شِرِع. جج، شِراع. (آنندراج). رجوع به شَرع و شرعه شود.

شرعی. [ش َ عی ی / ش َ] (ص نسبی) منسوب به شرع. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). آنچه به شرع نسبت داده شود. (از اقرب الموارد): امور شرعی سرکار فیض آثار متعلق و مختص عالیجاه صدر خاصه است. (تذکرهالملوک ص 2). مجملاً عزل و نصب مباشرین موقوفات... اگر شرعی باشد هیچیک از حکام شرع و صدور را مدخلیتی در آن نیست. (تذکرهالملوک ص 3). || مشروع و حلال و موافق شرع. (ناظم الاطباء). مطابق احکام شرع. موافق دین. (فرهنگ فارسی معین). آنچه موافق شرع است. (از اقرب الموارد). || راست. || شلوار تنگ. (ناظم الاطباء).


تطهیر گرفتن

تطهیر گرفتن. [ت َ گ ِ رِ ت َ] (مص مرکب) تطهیر یافتن. پاک شدن. طهارت یافتن:
صادق آن مهبط اسرار لدنی که گرفت
دامن شرع ز سرچشمه ٔ علمش تطهیر.
علی خراسانی (از آنندراج).
و رجوع به تطهیر شود.


تطهیر دادن

تطهیر دادن. [ت َ دَ] (مص مرکب) غسل دادن. پاک کردن. آب کشیدن:
بس که آلوده ٔ عصیان شده دل تا محشر
دامنش را نتوان داد به زمزم تطهیر.
علی خراسانی (از آنندراج).
و رجوع به تطهیر شود.


تطهیر کردن

تطهیر کردن. [ت َ ک َ دَ] (مص مرکب) پاک کردن. شستن. || ختنه کردن: مثال داد تا کوشک کهن محمودی زاولی بیاراستند تا از امیران، فرزندان چند تن تطهیر کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366). و رجوع به تطهیر شود.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تطهیر

برشنوم

فرهنگ فارسی هوشیار

تطهیر

‎ پاکاندن پاک گرداندن، شست و شوی ‎ (مصدر) پاک کردن پاکیزه ساختن شستن، (اسم) پاکی طهارت. جمع: تطهیرات.

فرهنگ فارسی آزاد

تطهیر

تَطْهِیر، پاک و طاهر گردانیدن، چیزی را شستن و پاکیزه نمودن،

فرهنگ معین

تطهیر

(تَ) [ع.] (مص م.) پاک کردن، پاکیزه ساختن.

فرهنگ عمید

تطهیر

پاک‌ کردن، پاکیزه ‌کردن،
چیزی را با آب شستن و پاکیزه ساختن،

معادل ابجد

تطهیر نشده شرعی

1563

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری